فیلم بلند علمی-تخیلی Under the Skin به کارگردانی جاناتان گلیزر در سال 2013 منتشر شد. اگر این اثر انتزاعی و مسحورکننده را فیلمی درمورد هجوم بیگانگان بنامیم، در واقع خیلی هم اشتباه نگفته ایم، اما این توصیف کمی غلط انداز است. این فیلم کمابیش براساس رمانی از میشل فابر ساخته شده است که در سال 2000 منتشر شد. در این فیلم اسکارلت جوهانسون نقش زنی بی نام و نشان را به عهده دارد (تنها در تیتراژ پایانی فیلم نام «لارا» را در کنار نام او می بینیم) که مشخصاً زمینی نیست. با این وجود در طول فیلم هیچ کجا به صراحت عنوان نمی شود که او دقیقاً از کجا آمده است یا حتی چه قصد و نیتی دارد. کاملاً واضح است که پیش نویس فیلمنامه گلیزر فضا و جو خاصی دارد و او بیش تر علاقه مند است که پیشروی نامحسوس رابطه لارا با بشر را دنبال کند تا اینکه در افت و خیزهای داستان بزرگ نمایی کند و آن را به یک فیلم آخرالزمانی تبدیل کند.
از همان سکانس ابتدایی «زیر پوست» مشخص می شود که با یک فیلم معمولی طرف نیستیم. سکانسی سوال برانگیز که مخاطب را در وهله اول جذب می کند. تمامی داستان بر پایه تک بازیگر اصلی آن (اسکارلت جوهانسون) می چرخد. تنها کاراکتر اصلی فیلم، موجودی فرازمینی است که از یک ناکجا آباد آمده و یگانه شباهتش با انسان ها، پوسته جذاب انسانی اوست. این موجود که تولد جدیدی در زمین یافته، ماموریتی برای اغوای آدم های هوسران و کشاندن آن ها به مرداب مرگ دارد. مردابی که این آدم ها در آن قالب تهی می کنند و هیچ و نابود می شوند تا احتمالا به مصرف فرازمینی ها برسند. مامور بی نام در مدت کوتاهی شدیدترین احساسات انسانی یعنی عشق، ترس و لذت را تجربه می کند، ماموریت خویش را به فراموشی می سپارد، در مسیر شناخت هویت بشریت قدم بر می دارد و در پایان در مسیر کشف حقیقت می میرد…
«زیرپوست» اقتباس آزادی از رمانی به همین نام از مایکل فبر است که جاناتان گلازر و والتر کمپبل به خوبی جنبه های رازآلودش را تقویت و در قالب فیلمنامه ای منسجم ارائه کرده اند. جنبه های بصری «زیر پوست»، مانند لحظه ای که خوابیدن موجود فرازمینی با رقص درختان جنگل در وزش باد ترکیب می شود، مسحورکننده است و گلازر حتی اگر کارگردان متوسطی باشد، قطعا تصویرگری فوق العاده است! صحنه های فیلم آن قدر چشم نواز هست که بتوان تمامی آن را بدون صدا با اشتیاق نگاه کرد. بازی اسکارلت جوهانسون تحسین برانگیز است؛ وی که تا به حال دو بار به عنوان جذابترين زن زنده دنيا از نظر مجله اسکواير انتخاب شده، بهترین گزینه برای ایفای نقش موجود فضایی اغواگر داستان است و یک تنه فیلم را طبق خواست کارگردان به پیش می برد. کارنامه جوهانسون نشان می دهد که او در انتخاب فیلم هایش معمولا سختگیرانه عمل کرده و بازی در «زیر پوست» گواهی بر این ادعا است. موسیقی میکاچو به خصوص هنگام آخرین رویارویی مردان هوسران و مامور بینام، حس مرگ را به خوبی منتقل می کند و انتظار می رود در آینده نام این آهنگساز جوان را بیشتر بشنویم.
در نگاه ارسطو، فلسفه زمانی به وجود می آید که فطرت دوم انسان بیدار شود و فطرت دوم یعنی بی تفاوتی ناشی از عادت را کنار گذاشتن و به محیط اطراف با حیرت نگریستن. در واقع شروع فلسفه، حیرت است. حیرتی که موجود فضایی فیلم به آن دچار می شود و به قول عطار، چندان كه درين پرده سفر خواهي كرد، حيراني خويش بيشتر خواهي كرد. این در حالی است که بسیاری از انسان های اطرافش بی تفاوت از کنار پدیده های هستی می گذرند. ما تا چه حد دنبال فلسفه زندگی بوده ایم؟ نه به از کجا آمدنمان و نه حتی به کجا رفتنمان، چه قدر به دلیل آمدنمان اندیشیده ایم؟ آیا تا به حال موج های دریا، پیچش باد در برگ درختان جنگل و یا مه غلیظ صبحگاهی ما را به فکر فرو برده اند؟!
سپس، پروتاگونیست قصه، اسکارت جوهانسون را میبینیم که روی زمین فرود میآید. بعد دوربین به موتور سواری کات میخورد که بدن بیجان کسی را از بیشههای کنار جاده جمع کرده و به کاراکتر بینام و نشان جوهانسون میرساند. جوهانسون لباسهای زنِ مُرده را میپوشد و وارد شهر میشود. موتورسوار هم مرموزتر از او، با سرعت ناپدید میشود. این موتورسوار کیست؟ آیا او ارتباطی با جوهانسون دارد؟ اصلا این دختر کیست؟ از کجا آمده؟ آیا اینها موجوداتی فرازمینی هستند؟ سکانس افتتاحیهی فیلم بیشتر از اینکه واقعی باشد، رویایی است. فیلم از همان ابتدا میگوید که اینجا قرار نیست همان چیزهای معمول را تماشا کنید. همهچیز فریاد میزند که تجربهی دیگری انتظارت را میکشد. پس ممکن است در همان 15 دقیقهی اول از فضای فیلم زده شوید، یا برعکس کاملا آن را همچون من به آغوش بکشید. «زیر پوست» مخصوصا در زمینهی فرم، تجربهی افسارگسیخته اما کاملا منظمی است. پس وقتی به تماشایش مینشینید، باید پیِ به وجود آمدن یک دنیا سوال و مسئلهی بیجواب را به تنتان بمالید. «زیر پوست» اصلا سعی نمیکند خودش را توضیح دهد. فیلم در سادهنگرانهترین شکل ممکن، عمیق و پیچیده است. یعنی در عین اینکه خلاصهشده به نظر میرسد، اما با کُدهای تصویری و جزییاتی که درست جلوی چشمانتان است و شاید آنها را مهم ندانید، موئثرتر از کلمات حرف میزند. ریتم فیلم هم دقیقا درجهت دادن فرصت به بیننده برای گشتوگذار در تکتک صحنههایش کند و با طمانینه است.
البته همهچیز همینجوری خوابمانند ادامه نمییابد. به محض اینکه کاراکتر جوهانسون سوار ماشین ونِ بزرگاش میشود و برای ماموریتِ ناشناختهاش وارد خیابانهای سرد اسکاتلند میشود، به دنیای زمینی بازمیگردیم. ماموریت جوهانسون این است که مردها را نه با زورِ بازو، بلکه با کمک پوست خود یا زیباییاش مغلوب کند و به تله بیاندازد. وقتی همراه او سوار ون میشویم و در خیابانها برای پیداکردن فرد مناسب بالا و پایین میکنیم، دید ماوراییاش را حس میکنیم. کارگردان به خوبی توانسته این سنگینی چشمهای موجودی ترسناک که از بالا بر مردم احاطه دارد و بیاحساس با چشمان خالیاش آنها را دنبال میکند را در وجود ما هم متبلور کند. اگر از افتتاحیهی فیلم زنده بیرون آمده باشید، در این سکانس بیش از پیش در اتمسفر فیلم فرو میروید. مردهایی که او با آنها صحبت میکند، خیلی واقعی به نظر میرسند. باید هم باشند. چون مکالمهی آنها در ابتدا به صورت مخفی ضبط شده و سپس اجازهی تدوین آنها در فیلم از آنها گرفته شده. برای همین تمامیشان خیلی عادی و شبیه ما جلوه میکنند. اینجا باید به انتخاب لوکیشن عالی فیلم هم آفرین گفت. محیطهای طبیعی و شهری اسکاتلند به شدت بیروح و سرد و تاریک هستند. از طرفی، لهجهی اسکاتلندی شدید مردم هم که به راحتی قابلفهم نیست، این حس را در آدمی ایجاد میکند که انگار قدم در دنیای دیگری گذاشته. هرچقدر این آدمها از لحاظ اخلاق و ظاهر شبیه ما باشند، اما در آن واحد یکجور حس بیگانگی هم نسبت به آنها و محیط اطرافشان در بیننده ایجاد میشود. گلیزر به زیبایی از این راه حسی که کاراکتر جوهانسون در ورود به دنیایی کاملا تازه دارد را در وجود ما هم جرقه میزند، تا از این طریق خیلی ملموستر حس این زن را درک کنیم. «زیر پوست» در زمینهی زیباشناسی واقعا میخکوبکننده است. اسکارلت جوهانسون در اینجا بازیی ارائه میکند که تاکنون از او سراغ ندارید. گرانش اصلی شخصیتاش به حرکات، نگاهها، اشارات آرام و کنجکاوانهاش خلاصه میشود و دیالوگ نقش کمرنگی در پردهبرداری شخصیتاش دارد.
گلیزر در کنار فیلمبردارش، دانیل لندین، این توانایی را دارد تا به مرور نوع دیدگاهمان را نسبت به این ستارهی سینما تغییر دهد. «زیرپوست» دربارهی ماهیت وجودی انسانهاست. اینکه آیا آدمها براساس شکل ظاهریشان ارزشگذاری میشوند یا در تعاملاتمان، اولویت با شخصیت است. خودمان را که نمیتوانیم گول بزنیم. خیلی از انسانها، به خصوص مردها، دیگران (زنها) را بر پایهی مقدار زیباییشان، مورد توجه قرار میدهند. حالا گلیزر، در حرکتی عالی، یکی از جذابترین بازیگرهای دوران ما را برداشته و به او چهرهای غیرزمینی و ترسناک، اما در عین حال زیبا و اغواگر داده است. آیا حالا که از ذات او خبر داریم، نظرمان نسبت به او عوض میشود؟
کاراکتر جوهانسون شاید در ابتدا به مانند یک بیگانه باشد، اما پس از مدتی، او نشانههایی از یک «زن» معمولی را از خود نمایان میکند. این مسئله این حس را در مخاطب به وجود میآورد که انگار نظارهگر زندگی یک موجود فضایی ساده و معصوم هست. انگار او هم باید یک سری قوانین را اجرا کند و در زنجیرِ ظالمانهی بالادستیها و ایدئولوژیهای تحمیلشده، گیر کرده است. فیلم به خوبی ابعاد مختلف این زن را مورد بررسی قرار داده و از این راه او را به نمادی از انسانهای واقعیِ امروز تبدیل میکند. البته پایانبندی تکاندهنده و اذیتکنندهی فیلم ناگهان از ناکجا آباد سر میرسد و فیلم را در عین تلخی، به مرحلهای بالاتری از معنا سوق میدهد. پایانی که نتیجهگیری و تحلیل فیلم را خیلی سخت میکند. فیلم به فراتر از آن سوالاتی که مطرح کرده بود، میرود و مزهی تلخِ ناامیدی و تعجب و نادانی را در دهانمان برجای میگذارد. پایانی که شاید ناراحتکننده باشد، اما یکجورهایی درست هم هست و به ما تلنگری محکم میزند که حواسمان به رفتار و طرز نگاهمان به آدمهای دور و اطرافمان باشد. «زیر پوست» تجربهی غیرمتعارفی است که به دور از دیگر فیلمهای معمول و عادیای که به صورت روتین میبینید، قرار میگیرد. فیلم قصد شیرفهم کردن مخاطب را ندارد. بلکه ساختهی گلیزر بیشتر شبیهی معمایی پرپیچوخم میماند که ذهنتان را جنزده میکند و با تصاویر سیمانتیکِ و قابهای وهمآلود و اتفاقات وحشتناکاش، اثر سهمگینی روی روحتان میگذارد. «زیر پوست» مثال بارزی از یک علمیخیالی/وحشت واقعی است که با استفاده از عناصر تخیلی و ترس روانکاوانهاش، نوع نگاه انسانهای امروز به یکدیگر را نقد میکند و ما را به این فکر وا میدارد که ما چقدر «بیگانه» و چقدر «آشنا» میتوانیم باشیم. نظر شما دربارهی این قسمت چیست؟ بهترین سکانس را کدام میدانید، یا چه چیزی را ناامیدکننده پیدا کردید؟ لطفا دیدگاههای خود را با ما در میان بگذارید
منابع: